من به بوسیدن دستان غم عادت دارم
به بلندای تو وسرو حسادت دارم
تو همانی که من از لمس نگاهش به دلم
سینه ای پر شده از حس لطافت دارم
نگو ار خیسی این شانه به تنگ آمده ای
دست من نیست فدایت که ارادت دارم
سیلی از دست فلک خورده ام ،از هر طرفی
که به اندازه ی چشم تو جسارت دارم
من همآغوش غمم بی تو در این ثانیه ها
بیخود از دست تو و خواب شکایت دارم
هر چه دارم همه را ریخته ام در تن عشق
دوری ات کشت مرا ،میل زیارت دارم
زائر چشم توام قبله ی حاجات منی
من به این قانعم و حق عبادت دارم