شعری از کتاب خنده های تعمیری
همیشه تلخ گذشتهست زندگی بَدم
پر از سکوت، دراین خانه مثل یک جسدم
خدا نشسته تماشا کند تمامِ مرا
خدا نوشته که : پایانِ تلخ را بلدم!
دلم گرفته و این را کسی نمیفهمد
چگونه تلخ شدم با... کسی نمی فهمد
دلم گرفته برای یکی که "من" بودم
مثال مزهی آلوچه در دهن بودم
دلم گرفته... گرفته دلم... گرفته دلم...
از این کلیشه و تکرارِ تلخ خسته دلم
از عشق های مجازی و سبکِ تازه شدن
درون جمعیتی خستهتر جنازه شدن
از (آه)های جگر سوزِ یک نفر...که منم
و خسته بودنِ خود از نحیفیِ بدنم
همیشه دوست مقدس ترین نشان خداست
همیشه باورم این بوده دوست هم تنهاست!
حقیقت است: که تلخ است ساده بودنِمان
و شعرهای جدید و غزل سرودنمان
نوشته شاعرِ سردی که سخت تنهایم
و بین مردمِ پوچی همیشه رسوایم
حقیقت است که تنها شدم... که تلخ و بَدم
که صادقانه ترین حرفِ تلخ را بلدم
سکوت بودم و در خود شبیه ضجه شدم
درونِ مردمِ بی عاطفه شکنجه شدم
به جرم آنچه نبودم، به حبس محکومم
و روحِ درد کشیده به ضربِ باتومم
شبیه خود کشیاَم در درون فکر کسی
و داد می شوم و... آه... نیست هم نفسی
یکی درونِ تنم ضربه می زند به سرم
و ذره ذره پر از زخم میشود جگرم
به روی سقفِ دلم آسمان فرود آمد
به جبر و فلسفههایی، شکسته بال و پرم
نشستهام که بمیرم در آخرین تردید
درونِ شهرِ نفسگیرِ خویش دربهدرم
دو سال خاطره گشتم، دو سال زنده شدم
درون عقربههای محال زنده شدم
از آن کسی که درونِ من است بیزارم
کسی نمی شنود این "صدای خش دارم"
یکی بد است و یکی خوب و یک نفر بدتر
یکی منم، که خلاصه شدم در این دفتر
نوشته اند "دروغم، نوشتهاند بدم
حسود بودم و هستم،" قسم به این جسدم!
به رویِ سقف شکسته تگرگ می بارد
و اتفاق همین است: مرگ می بارد
به چند لحظه عوض گشته روحِ بدبختم
تمام میشوم آخر به رویِ این تختم
و بعدِ من همگی عاشقانه می خوانند
و دوستان عزیزم ترانه می خوانند
و شعر می میرد تویِ سر رسیدِ تَرَم
شکنجه میشود این بار مادر و پدرم!
همیشه تلخ گذشتهست زنده بودنِ من
تمامِ لحظهی تلخِ غزل سرودنِ من
همین حقیقتِ تلخ است، روزِ تاریکم
همین حقیقت است
همین...
میلاد محمدی
دوستان عزیز میانه ای میتوانند این کتاب را از کتاب فروشی امیر واقع در خیابان امام، طبقه پایین جهاد دانشگاهی تهیه نمایند