لطفا جاوا اسکریپت را فعال نمایید
هوالمحبوب
بعد ماه ها،دست به قلم شدم...
جالبه که قلم دلم خشکیده بود انگاری قلمم در جمعه قبل میان دعاهایم جا گذاشته ام
نه قلمم نه دفتر دلم همراهیم نکرد
مجبور شدم به قلمی رو بیارم که متناسب با ایام محرم هست.
پست 88در تاریخ 94/8/8 نگاشته شده اما بیاد جمعه اول آبان..
ابرها به آسمان تکیه میکنند،درخت به زمین،قلم به کاغذ و من به پست جمعه و قلمم..
پست های جمعه و آقای مهربونم به قدری خوب هستن که یادش هم حس خوبی بهم میده
هر چند پست جمعه قبلم این جمعه نگاشته شد اماباز هم خوبی شون نصیبم شد.
تا بعد از ظهر برام خسته کننده بود وقتی روحم با جسمم در اختلاف بودن..
دلم یه اتفاق تازه میخواست که تاسوعای امسالم با سال های قبلم یکی نباشد
اونم در پایتخت شور و شعور حسینی..
وقتی از مسجد بعد نماز بیرون اومدیم چشمم به پرچم هیات موسی ابن جعفر(ع) افتاد،
شوق یک بچه که کفش نو به پا دارد و گویی کل تاسوعا ها رو در زیر کفش ها دارد،بودم..
بی اختیار یاد عزیزی افتادم که همیشه متوسل میشد به باب الحوایج موسی ابن جعفر(ع)..
با خدایم و آقای خوبی ها حرف میزدم که گوشه چشمی از شما کافی ست
تا هر دردی درمان،هر تاریکی به نور و هر انتظاری به وصل تبدیل شود..
چنان دلگرم دعا بودم که انگار خدا در زمین در کنارم بود..
بزرگ ترین آرزوی من در اولین حضورم در پایتخت شور و شعور حسینی
این بود که آقا،در بین الحرمین برای آمدنت دعا کنم..
هنوز هم صدقه هایم به نیت سلامتی توست یا ابا صالح مهدی(عج)
آقاجان ما دعا میکنیم و تقاضا داریم که شما آمین بگویید..
(عکس جمکران امروز غروب)
سلام و تقدیم احترامات خدمت دوستان گرامی
که هر جمعه پست های آرام را پشتیبانی میکنند،
روزهای پاییزتان سرشار از مهربانی..دوستیتان مستدام باد..
جاودان باد سایه کسی که مرا تاسوعا به پایتخت شور وشعور حسینی برد.
آرام..
قلمی شد به تاریخ 94/8/8