
لااله الا الله
نیست معشوق
معبود
و دلبر
و الهی
جز خدای یگانه

من گرفتار و تو در بند رضای دگران
من ز درد تو هلاک و تو دوای دگران
گنج حسن دگران را چه کنم بی رخ تو؟
من برای تو خرابم تو برای دگران

سپاس خداوندی را، که بی آن که دیده شود شناخته شده،
و بی آن که اندیشه ای به کار گیرد آفریننده است.
خدایی که همیشه بوده و تا ابد خواهد بود،
آنجا که نه از آسمانِ دارای برج های زیبا خبری بود،
و نه از پرده هایِ فرو افتاده اثری به چشم می خورد،
نه شبی تاریک و نه دریایی آرام، نه کوهی با راه های گشوده،
نه درّه ای پر پیچ و خم، نه زمین گسترده
و نه آفریده های پراکنده وجود داشت.
خدا، پدید آورنده ی پدیده ها و وارث همگان است.
خدای آنان و روزی دهنده ایشان است،
آفتاب و ماه به رضایت او می گردند که هر تازه ای را کهنه،
و هر دوری را نزدیک می گردانند.
خدا، روزی مخلوقات را تقسیم کرد،
و کردار و رفتارشان را برشمرد، از نَفَس ها که می زنند،
و نگاه های دزدیده که دارند، و رازهایی که در سینه ها پنهان کردند،
همه را می داند.
اوست خدایی که با همه ی وسعتی که رحمتش دارد،
کیفرش بر دشمنان سخت است و با سخت گیری که دارد،
رحمتش همه ی دوستان را فرا گرفته است،
هر کس که با او به مبارزه برخیزد، «خداوند» بر او غلبه می کند،
و هر کس دشمنی ورزد هلاکش می سازد.
هر کس با او کینه و دشمنی ورزد تیره روزش کند،
و بر دشمنان پیروز است، هر کس به او توکّل نماید، او را کفایت کند،
و هر کس از او بخواهد، می پردازد،
و هر کس برای خدا به محتاجان قرض دهد، وامش را بپردازد،
و هر که او را سپاس گوید، پاداش نیکو دهد.
(خطبه 90 نهج البلاغه)

پیامبر از سدره المنتهی، عظیم و شگفت انگیز نیز عبور کرد.
زمانی اندک که گذشت،
وقتی رسول خدا به پشت سرش نگاه کرد،
جبرئیل را دید که ایستاده بود و با او نمی آمد.
پیامبر پرسید:
آیا در چنین جایی مرا تنها می گذاری؟!
جبرئیل گفت:
تو پیش برو. به خدا سوگند،
اکنون به جایی رسیده ای که هیچ آفریده ای به آنجا نرسیده است
و بعد از این هم، نخواهد رسید.
آنجا، دارای نزدیکترین فاصله با پروردگار بود؛
جایی که جبرئیل از نزدیک شدن و جلو رفتن بیش از آن، هراس داشت؛
زیرا اگر قدمی بر می داشت و ذره ای جلوتر می رفت،
بال و پرش می سوخت و آتش می گرفت.
در این هنگام، از سوی خداوند، صدایی لطیف به گوش پیامبر رسید:
محمد!
پیامبر عرض کرد:
بلی ای پروردگارم!
خداوند فرمود:
فرشتگان آسمانی در چه چیز مشاجره می کنند؟

پیامبر عرض کرد:
خدایا! تو پاک و منزهی.
من نیز علم و دانشی غیر از آنچه خودت به من آموخته ای ندارم.
خداوند، اراده فرمود تا اثری از جلال و قدرتش بر سینه ی
رسولش تجلی یابد، و پیامبر سوزشی را در میان
دو کتف خویش احساس کرد.
بعد از آن، رسول خدا دید که تمام اسرار و
علوم برای او مسخر گشته است و هیچ چیز از گذشته
و آینده ی جهان و علوم و دانش ها بر او پنهان نیست.
بعد از این واقعه، خداوند پرسش خویش را تکرار کرد:
اهل آسمان ها در چه چیز مشاجره دارند؟
در درجات و کفارات و حسنات.
خداوند فرمود:
ای محمد! وقتی نبوت تو پایان یافت و روزی تو به پایان رسید،
چه کسی را برای جانشینی خویش در نظر گرفته ای؟
پیامبر عرض کرد:
همه ی خلق را آزمایش کرده ام
و کسی را مطیع تر از علی برای خود نیافتم.
خداوند فرمود:
ای محمد! بعد از تو، او (علی) مطیع تر از همه ی خلق،
نسبت به فرمان من است.

در شب معراج خداوند فرمود:
ای محمد! بعد از تو، دوازده نفر از اوصیای تو را قرار دادم
که اول آن ها علی بن ابیطالب و آخر آنها مهدی است،
که تمام آن ها از نسل علی می باشند.
سپس خداوند پرسید:
آیا می خواهی اسامی آن ها را زیارت کنی؟
محمد (ص)، جواب داد:
آری.
و بی گمان، هیچ نوشته ای در آن شب پر ماجرا و
سفر مقدسش، بیشتر از دیدن آن اسامی، او را خوشحال نمی کرد.
از سوی پروردگار ندا آمد:
به ساق عرشم نگاه کن.
و پیامبر (ص) نگاه کرد: اسامی علی (ع) و فرزندان او،
بر عرش الهی ثبت و ضبط شده بود.
خداوند فرمود:
به عزت و جلالم سوگند که توسط صاحبان این اسامی
که اوصیای تو می باشند، دین خود را در عالم ظاهر می کنم
و نام خود را به واسطه ی آنها در عالم، بلند و پر آوازه می سازم،
و زمین را توسط آخرین آنها از دشمنانم پاک می گردانم
و او (مهدی) را مسلط بر مشرق و مغرب زمین می گردانم.

از رسول خدا (ص) نقل شده که خداوند متعال فرمود:
کسی که مرا طلب کند ، مرا پیدا می کند
و کسی که مرا پیدا کند ، مرا می شناسد
و کسی که مرا بشناسد ، مرا دوست دارد
و کسی که من را دوست دارد ، عاشقم می شود
و کسی که عاشق من شود ، من عاشق او می شوم
و کسی که من عاشق او شوم ، می کشمش
و کسی که من او را می کشم دیه دارد و دیه او بر من است .
من دیه او هستم.
(حدیث قدسی)
من برای بندگان صالحم چیزهایی را مهیا کرده ام
که نه چشم ها آن ها را دیده اند و نه گوش ها آن ها را شنیده اند
و نه به قلب کسی خطور می کند. 

عمریست که از حضور او جاماندیم
در غربت سرد خویش تنها ماندیم
او منتظر ماست که ما برگردیم
ماییم که در غیبت کبری ماندیم

بیا تا کمی با تو صحبت کنم
بیا تا دل کوچکم را
خدایا فقط با تو قسمت کنم ...
بارالها...
از کوی تو بیرون نشود پای خیالم
نکند فرق به حالم
چه برانی،چه بخوانی...
چه به اوجم برسانی
چه به خاکم بکشانی...
نه تو انی ک برانی
ن من انم ک برنجم..

وقتی خدا داشت بدرقت می کرد بهت گفت:...
این جایی که دارم می فرستمت مردمی دارد
که میکشند نکند غصه بخوری...
من هر لحظه باهاتم تنهات نمی ذارم...
تو کوله بارت عشق میذارم تا بگذری...
قلب میذارم تا جا بدی...
اشک میذارم تا همراهیت کنه...
و مرگ می ذارم تا بدونی که برمیگردی پیشم.....

خـــــــــــــــــــــــــدایا دلم دیگر مرگ می خواهد

خدا ... را
در قلب کسانی دیدم که
بی هیچ توقعی ... مهربان اند ...
تندی نکن با کسی که تو را بر او مسلط کرم
تا با تو تندی نکنم.

خدایا...
بی همگان بسر شود بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم بی تو بسر نمی شود
گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی
آن منی کجا روی بی تو بسر نمی شود
خواب مرا ببسته ای نقش مرا بشسته ای
وز همه ام گسسته ای بی تو بسر نمی شود

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد صیاد رفته باشد
امشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین، فرهاد رفته باشد
از آه دردناکی سازم خبر دلت را
وقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشد
شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی
گو مشت خاک ما هم، بر باد رفته باشد

از عشق میگویی ، بگو آبی ترین باشد
از عشق میگویم اگر درد تو این باشد
بگذار من عاشق ترین مرد زمین باشم
بگذار یک دیوانه هم عاشق ترین باشد
شیطان از اول خوب میدانست آدم کیست
بگذار لاف عشق تهمت آفرین باشد
من از فریب گندم روی تو دانستم
بیچاره دل یک عمر باید خوشه چین باشد
با یک هجوم از هم فرو میریزدش غم ؛ آه
دیوار ِ دل سهل است اگر دیوار چین باشد
آه ای شبان ِ خفته ی کولی ترین برخیز !
میترسم اینجا باز گرگی در کمین باشد
وقتی که از دل گفتی و آئینه ، دانستم
آنی که میخواهد دلم باید همین باشد
تا بود از تو قسمتم غم بود و دیگر هیچ
ای کاش تا باشد نصیبم از تو این باشد
این است پایان ِ تب پروانه ای چون من
آتش همان بهتر که خاکستر نشین باشد

خلوت وصل تو جای دگرانست دریغ
کاش بودم من دلخسته به جای دگران
گفتی امروز بلای دگران خواهم شد
روزی من شود ایکاش بلای دگران
دل غمگین "هلالی" به جفای تو خوش است
ای جفاهای تو خوشتر ز وفای دگران

هیچ می خواره ندارد طمع حور و بهشت
این بشارت بمن باده پرست آوردند

حاجت نبود مستی ما را به شراب
یا مجلس ما را طرب از چنگ و رباب
بیساقی و بیشاهد و بیمطرب و نی
شوریده و مستیم چو مستان خراب

بالا بلای من بنشین چای دم کنم
بنشین بساط شعر و غزل را علم کنم
بنشین که روی نرگس و یاس و بنفشه را
با وصف چشم و گونه و روی تو کم کنم
گیسو به روی شانه بیفشان که از حسد
شب را به کام این شب تاریک سم کنم
لب باز کن به حرف که لب وا کنم به شعر
لب باز کن به خنده که خنده به غم کنم
اندوه من به حد تغزل رسیده است
وقتش رسیده است که شرح دلم کنم
"با صد هزار جلوه برون آمدی که من"۱
صد ها هزار پنجره را متهم کنم
شهری به شوق وسوسه دنبال چشم توست
پای کدام چشم چران را قلم کنم ؟



آیه 162 سـوره انعـــام:
قُـل اِنَّ صَــلوتِی وَ نُسُــــکِی
وَ مَحــیـــای وَ مَماتِی للهِ رَبِّ العـــالَـمِیــــن
بگــو ای محمّــد ؛
نمـاز من و سجود من و قـربانی من
و زندگانی و مرگ من
همـــــه برای خــــدا است،
خداوند همه جهانیان..
خــداونـ
ــد
ه
مـ
ه ج
ها
نیـ
ـــــان.


خدایا منتظرم هنوز ........

عین بچه ای که.....
سر یه کوچه سرگردان وایساده
تا
صاحبش
بیاد......























