
لطفاً ناگهانی رُخ بده!
غافلگیرم کن!
لحظه ای اتفاق بیفت که اصلاً فکرش را هم
نکنم!
آنجا که حتی صورتت را هم از یاد برده باشم!
اصلاً
تو هر موقع هم که بیایی،
هرگذشته ای هم که داشته باشی،
با ارزشی...
درست مثلِ پیدا کردنِ پولِ مچاله شده،
بعد از سالها در جیبِ لباسم!
حواس که ندارم ،
شب به صبح رسیده و هنوز بیدارم
از زندگی افتادنم ،
تمامش تقصیرِ توست
وقتی نیستی و
به هوایت دو فنجان چای میریزم
نیستی و به رویت عاشقانه میخندم
نامت را صدا میزنم
"خانهای که #جانم ت را نشنود خانه نیست !"
ویرانهایست که زنی بیحواس ،
چشم به راهِ آمدنت
بارها روبروی چشمانِ غمگینش
عاشقانه سلام را تکرار میکند
باید بیایم ،
به پای چشمهایت بیفتم !
قلبت را ببوسم ؛
تا بدانی که خدا
مرا فقط
برای دوست داشتنِ تو آفریده است!
رفتن می تواند
جانِ انسان های زیادی را بگیرد
و شعر از جایی جالب می شود
که تمام خوانندگانش
به قاتلانِ خود فکر می کنند
نه مقتولانِ خود