
گیسوانت زیر باران، عطــر گندمزار... فکــرش را
بکن!
با تو آدم مست باشد، تا سحر بیدار... فکرش را بکن!
در تراس خانه رویارو شوی با عشق بعـد از سالها
بوسه و گریه، شکوه لحظهی دیدار... فکرش را بکن!
سایهها در هم گــره، نور ملایـــم، استکان مشترک
خنده خنده پر شود خالی شود هربار... فکرش را بکن!
ابـــر باشم تا کـــه ماه نقـــرهای را در تنــم پنهــان کنم
دوست دارد دورِ هر گنجی بچرخد مار... فکرش را بکن!
خانهی خشتی، قدیمی، قل قل قلیان، گرامافون، قمر
کیـه بر پشتــی زده یار و صدای تار... فکرش را بکن!
از سمــاور دستهایت چای و از ایوان لبانت قند را...
بعد هم سیگار و هی سیگار و هی سیگار... فکرش را بکن!
اضطراب زنگ، رفتم وا کنم در را، کـــه پرتم میکنند
سایهها در تونلی باریک و سرد و تار... فکرش را بکن!
ناگهان دیوانهخانه... ــ وَ پرستاری که شکل تو نبود
قرصها گفتند: دست از خاطرش بردار! فکرش را بکن
.
ما زنها
هزار و یک ادا و اطوار داریم!
راست می گفت فروغ
که به دل آری و به زبان نه داریم!
دست خودمان نیست
خدا هم وقت آفرینش
نازمان را کشیده!
و ما همان صورت های جوان
با قلب های چروکیده ایم که روزی در میان
انبوهی از جمعیت ، پیش چشم هزاران نفر
در اثر استنشاق عطری آشنا
مرده است بی آنکه کسی فهمیده باشد...