
یک عمر درگوشمان زمزمه کردند
"سرت را بَر باد ندهی "
ندادیم هَم ...
به خودمان که آمدیم
دل داده بودیم
باد با خود برده بود...
خسته نیستم...
فقط دیگر کمی حوصلهام سر رفته است
از این همه شب بیداریهای تکراری!
از این همه منتظر ماندن و نیامدن!
نه من خسته نیستم
فقط دیگر با کسی حرفم نمیآید،
هضم یک آدمِ جدید برایم سخت شده!
میدانی؟!
آدم وقتی تمامش را از دست میدهد،
دیگر خود به خود به موجودی تبدیل میشود
که نه حوصلهیِ توضیح دارد
و نه اشتیاقی برایِ آدم های جدید!
سعی میکند و ترجیح میدهد
که خودش با خودش بیشتر رفیق باشد.
پاییز منم...
وقتی خاطرات تو...
برگ به برگ...
رنگ به رنگ در من رهاست...
پاییز منم !....
وقتی خیابان ها را ...
بی تو قدم می زنم....
و باران امانم را بریده است ...
دیشب خوابت را دیدم
صبح مادر گفت:
صدقه یادت نرود ،صدقه رفع بلاست...
نمیدانست اگر بلا تو باشی
خواهم روزی هزار بار بلا نازل شود...