نشد یک لحظه از یادت جدا دل
زهی دل آفرین دل مرحبا دلز دستش یک دم اسایش ندارم
نمی دانم چه باید کرد با دل ؟هزاران بار منعش کردم از عشق
مگر برگشت از راه خطا دلبه چشمانت مرا دل مبتلا کرد
فلاکت دل مصیبت دل بلا دلاز این دل داد من بستان خدایا
ز دستش تا به کی گویم خدا دل ؟درون سینه آهی...
لاهوتیان
تاریخ درج:
۹۶/۰۳/۲۴ - ۱۶:۳۳ 23 نظر , 625
بازدید