داشتم فکر می کردم من چقد فکر و خیال دارم! اولیش اینکه چرا خودم آدم نمیشم....
اما فقط همین نیست. فکر جامعه، فکر بقیه . فکر فقرا. مخصوصا فقرای فرهنگی! ( یکیش خودم) دغدغه فرهنگ ، سوء مدیریت تو جامعه، خیانت ها تو کشور، اینکه بعضیا پشت لوای نظام اسلامی قایم شدن و هر غلطی می خوان می کنن، اختلاس، بیکاری جوونا، کم شدن رشد جمعیت ایران، زیاد شدن تجمل، زیاد شدن گناه، زندگیای غیر خدایی و ..........
من عامی این همه فکر و خیال و نگرانی و ناراحتی دارم . منی که تو همون اولیش موندم .یه ده بیست نفر هم لازمه فقط درد آدم نشدن خودمو تحمل کنن. اما حالا از این یه مورد بگذریم چقدر دغدغه اجتماعی و فرهنگی. چقدر درد ... برای من عامی اینطوری باشه ؛ بیچاره خواص چی می کشن؟ اوتاد و علما چی می کشن؟ دل رهبر چقد خونِ ؟ و دیگه امان از دل امام زمان (عج) ...
تو کتاب خاطرات شیخ رجبعلی خیاط ، یه خاطره ای هست که دکتر توکلی (از شاگردان شیخ) نقل کردن که خیلی سوز داره
از کتاب مذکور :
مرحوم توکلی میگفت: یک روز جمعه ای در مازندران مهمان یکی از آقایان بودیم که حدود پانصد نفر از دوستان امام زمان (عج) در آن شرکت داشتند. با چند نفر از دوستان آمدیم در «نکا» و شب در منزل شخص عالمی ماندیم. قبل از اذان صبح ، خواب دیدم حضرت زهرا(س) این نیم بیت شعر را برای من گفتند:
"دلی شکسته تر از من در آن زمانه نبود"
و در همان حال بیدار شدم و در بیداری بحال مکاشفه مشاهده نمودم که مصرع دیگر را چنین فرمودند:
"در این زمان، دل فرزند من شکسته تر است"
این شعر را هم امام زمان (عج) در عالم رویا به دکتر توکلی فرمودند :
من که اندر هر بلا یک عالمی را دستگیرم
لیک از بی یاوری در گوشه ای با غم قرینم
غیر ذات نستعینش چشم امیدی ندارم
گریه دارم از برای دوستان دل غمینم...
خدایا ببخش که به جای اینکه یاورش باشیم دلشو شکستیم و به جای اینکه سربازش باشیم سربارش بودیم ...