رفت و بعد از رفتنش آن شب چه بارانی گرفتبوته ی یاس کنار نرده ها جانی گرفتخواستم باران که بند آمد بدنبالش رومباد و باران بس نبود انگار، طوفانی گرفتلحظه ای با شمعدانی ها مدارا کرد و رفتاز من بی دین و ایمان، دین و ایمانی گرفترفتنش درد بزرگی بود و پشتم را شکستاز دو چشم عاش...
mahsa
تاریخ درج:
۹۶/۱۲/۱۲ - ۱۳:۲۳ 58 نظر , 332
بازدید